

توسط - Arash Azizkani
تولدی دیگر آهنگساز و خواننده آرش عزیز خانی با همراهی سانی در شب کوچک من، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی مینگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ در شب اکنون چیزی میگذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها، همچون انبوه عزاداران لحظهٔ باریدن را گوئی منتظرند لحظهای و پس از آن، هیچ. پشت این پنجره شب دارد میلرزد و زمین دارد باز میماند از چرخش پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و تست ای سراپایت سبز دستهایت را چون خاطرهای سوزان، در دستان عاشق من بگذار و لبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار باد ما را با خود خواهد برد باد ما را با خود خواهد برد





توسط - VARASH
شاعر شدم که زندگی ام را غزل کنم تا کام زهر مار خودم را عسل کنم تا آمدم به متن خودم را بغل کنم دیدم دو سطر پیش به پایان رسیده بود



توسط - VARASH
این آخرین قرارمونه … این آخرین باره که میای فهمیدی انگار از نگاهم … اما هنوز دستامو میخوای میخندم و از توو خرابم … چشمات انگار راست میگفت فهمیدی و چیزی نمیگی … یا هرچی که میخواست میگفت . هرچی ازت دورتر میشم … دلم برات تنگ تر میشه هرچی ازم سردتر میشی … خاطره هات کمرنگ میشه با متروی بعدی قراره … از من فقط یادم بمونه از تو فقط روی لباسم … عطری که بت دادم بمونه . این آخرین باره عزیزم … این آخرین تصویره از من فک کن که من اصلا نبودم … تو فکرتم… فکراتو بشکن